هرسال وقتي ۱۰ فروردین میشد هزاران شهاب به سمت زمين هجوم مياوردن
از خودم مي پرسيدم:
چه اتفاقي افتاده که آسمونيا ميخوان خودشونو به زمين برسونن؟
و امسال فهميدم اونا به پيشواز حضور مسافري ميان که زمينو
با گامهاي مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه
تولدت مبارک
به نام خدا
چند وقتی بود که دیگ حال و حوصله چیزی نداشتم نا امید از همه چی حتی از وجود خودمم تو این دنیا بدم میومد شبام شده بود گریه ؛اما هیچ کس از این چیزا خبر نداشت شایدم خبر داشتن و به روی خودشون نمیاوردن گاهی شبا برادرم صدای گریه هامو میشنید و فقط با صداکردنم میخواست مطمئن بشه درست فکر میکنه یا نه که منم با صدای بغض آلود جوابشو میدادم و دیگه هیچی نمیگفت و میخوابید.
(ادامه در ادامه نوشته)
درباره این سایت